
گۆڕان نیوز – فاتح مصطفایی در یادداشتی که برای گۆڕان نیوز ارسال کرده به مشکلات صنفی و معیشتی جامعه فرهنگیان و معلمان در استان کردستان پرداخته است و در این یادداشت ضعف مدیریتی را عامل اصلی اجرایی نشدن سیاستهای حمایتی در آموزش و پرورش مطرح کرده است. متن یادداشت به این شرح است.

پس از چندین سال بازنشستگی، هنوز هم عشق و علاقه به معلمی مانند خون در رگهایم جاری است و بخش مهمی از ذهن و اندیشهام آکنده از دغدغهها و دلنگرانیهای آن است: هنوز هم صدای دانشآموزان در حیاط مدارس، از دور برایم مسرتبخش است؛ هنوز هم تابلوی اندک نوشتافزارفروشیهای ماندهی این شهر، برایم نشان از امید زندهماندن تعلیم و تربیتاند؛ هنوز هم طعنه و نیشخندهای این و آن به معلم، آزارم میدهد؛ هنوز هم تیتر اخبار گستاخیهای دانشآموزی به ساحت آموزگارش، بر وجودم سنگینی میکند؛هنوز هم شغل دوم معلم و شرمساری میان زن و فرزندانش آزارم میدهد؛هنوز هم معاملهنکردن بعضی از مردمان کوچه و بازار با معلم، درونم را میسوزاند؛ هنوز هم شعارهای خاسته از اذهان تهی از شعور، در قالب شعرهای رنگارنگ و جملات پرطمطراق و دهان پرکن در توصیف شأن و مقام معلم (!) در اخبار صدا و سیما و سربرگ نامههای اداری، برایم آزاردهنده و بسی ملالانگیز است؛ هنوز هم تعطیلی مدارس به دلایل واهی ناشی از بدمدیریتی برایم غمافزاست؛هنوز هم مراجعهی فرهنگیان مظلوم و حقﹾ پایمالشدهی پوشهبهدست در جلو بانکها، تیشه به ریشهی اندیشهی معلمشدنم میزند؛ هنوز هم صدای بلندگوی شعارگویان خیابان و دستههای فرهنگیان مجبور در کف خیابانها و چپچپ نگاهکردن عابران پیاده، غرق در عرق شرمم میکند؛
در امواج دریایی از اخبار گوناگون مربوط به سقوط بشار اسد، دیکتاتور فراری سوریه و نمایش شهر موشکی ما و شعلههای آتشسوزی لوسآنجلس و تبادل خبرنگار و یخبستن کولبر کورد و دههایی دیگر چو اینها، غوطهور بودم که دفترچهی تعویض روغن خودرو، توجهام را جلب کرد و فهمیدم که ماشینم دو برابر حد مجاز راه طی نموده و در روغن سوخته جان میکند.با «پرایدویم» به تعویض روغنی مراجعه کردم. تعویضکار مردی مهربان و اهل سخاوت، اخراجی سابق یک نهاد فرهنگی همتراز آموزش و پرورشِ پر خیر و برکت ما بود. از زمان کارمندی و قرض و دینهایش میگفت و از برکات پیشهی امروز و داشتههای بعد از اخراجشدنش. فردی بزرگوار که قطعاً لیاقت صدچندان خانههای چندطبقه و مغازههایش امروزش را دارد.
در حین انجام کار، گفت که دنبال شاگردی وظیفهشناس از میان فرهنگیان بازنشسته است! کسی که از کارکردن عیب و عار نداشته باشد. به محض شنیدن، موهای بدنم سیخ و بدنم مورمور شد. دنیا بر سرم خراب شد و فوراً این پرسش به ذهنم خطور کرد که: آیا این بود ثمرهی سیسال معلمی؟! این بود مقام شامخ معلم؟! این بود شغل انبیا؟! این بود استراحت و بازنشستگی؟! این بود نتیجهی تعلیم و تعلم در جامعهای که ادعای بهترینهای جهان را دارد و مانیفست سیستم حکمرانیش را کتابی میداند که نخستین آیهاش «اقرا» است؟! داد و فغان از این درد جانکاه! بر آیندهی علم و معلمی خون باید گریست! بر آیندهی آموزش و پرورش آیندگان باید در عزا نشست، همین سیاست گرسنه نگهداشتن معلم بود که دانشآموزان امروز را دیگر با کتاب کاری نیست و امتحان پایانی نداده، برای کتاب پایهی بالاتر ثبتنام میکنند! دیپلم نگرفته، واحدهای لیسانسشان را میگذرانند! این بود نتیجهی سیاست سرودست شکستن معلمِ دادخواه جلو سازمان برنامه و بودجه! این بود نتیجهی سیاست گرسنه نگهداشتن معلم و پایمالکردن حق و حقوقش! پاول کوژینسکی کارتونیست بزرگ لهستانی چنین وضعیتی را هم به نوشته و هم به صورت کارتون به تصویر میکشد و میگوید: «انسان گرسنه در درجهی نخست هدفی جز سیرکردن شکم خود ندارد.
چون غم نان اجازه نمیدهد که انسان به تماشای جهان بنشیند، در زندگی عمیق شود و کتاب بخواند، یاد بگیرد، آگاهیهایش را بالا برده و در جهان اطراف خود بیاندیشد، آدمی در نتیجهی زندگی فقیرانه پا را فراتر از جهل نمیگذارد…» این بود از بیمحتوینمودن دروس مدارس و دانشگاهها! این بود در حاشیه نگهداشتن آموزش و پرورش و اهمیتدادن به جنبههای غیرضروری و بیخاصیت! این بود از بهکارگیری معیارهای ناقص در انتخاب افراد نالایق و غیرمتخصص، متملق و چاپلوس، بیگانه با فرهنگ و با علم! درود بر شما که آموختید چگونه باید ریشهی علم و اندیشه را از بیخ و بن کشید! در آینده نتیجهی این ندانمکاریها از درون لایههای نهان جامعه و به صورت آسیبهای درمانناپذیر سر برون آورده و هویدا خواهندشد. گفتیم آینده؟! نه! نه! همین امروز.. امروز.. امـــــــروز…
بازنشر یادداشت با ذکر منبع بلامانع است