
گۆڕان نیوز – امروزم، همین دم، همین لحظهام، متفاوت از تمام ثانیههای گذشته از عمرم است. این لحظهام طلوعیست رو به روزی روشن که مرا و اندیشهام را به غور در بزرگی و رحمت تو دعوت میکند که من مرغ مهاجریام در بیآشیانی و مأمنی آرام و جز آغوش مهربانت، کجا را بیابم که به نور، راهنماییام کند و به خودت که تنها تو جاودانگی روح بیتابم را امان میدهی.

ابرها را به معجزه شادی زمین و زمان مینگرم…
درختها را که سبب سرمایه سایه و ثمر حیات اند…
گنجشکها را که به حنجرهای ستایشگر تواند….
و باران را به نت موسیقی آرام و شکرگزارش….
و امید را در دلم احساس میکنم تا آن دم که تو را در نمازم یاد میکنم و به تو توکل میکنم و سجده میبرم بر آفرینش زمین تو، آسمان تو، و زمان تو.
دستانم را رو به سوی آسمان میگیرم.آن هنگام که پریشانم، دچارم، غمگینم و آشفتهام رو به سوی درگاه عبودیت تو میآورم.
آن هنگام که بینقاب، بیریا، پژمرده، تکیه بر بارگاه و قبله میایستم که بیش از هر زمان دیگری به تو نزدیکتر شوم.
کلام و سخن با تو زمانی زیباست، زمانی نهایت بینهایتی توست که رشته افکارم با آشفتگی روحم پیوند خورده باشد.
سخن و لب گشودن با تو بر روی سجاده درونم را سامان میدهد. مثل یک جنجال درونی و روح سرگردانم را رنگ میبخشد.
همچون آرامشی که به کوهساران بخشیده، همچون نقشی که به باد و دشت و صحرا بخشیده.
هنگام نماز ، هنگام بندگی برای تو اندوه قلبم، دیگر از پرده پنهان نیست.
چشمهایم فریاد میزنند که خواستار آرامش هستم.
خواستار بازگشت به سوی پروردگارم هستم.
به تو که معبودم هستی، آغاز و انجامی نهایت فضل و کرمی.
در حین نماز به این باور و ژرفای عمیق میرسم که خدا صاحب عدل و نیکی ست و بیگمان این گونه از این قلب ترک خورده من نخواهد گذشت.
مرا مدد خواهد کرد،همانند هزار بار دیگر که سرگشته به او پناه آورده ام.
در لحظه نیت نمازم، ورد و ذکرم میشود اینکه: چ« چگونه آغاز کنم ؟»
و تو پاسخ میدهی: «با نام من»
در لحظه قنوت مینالم: «چگونه آرام گیرم؟»
و تو پاسخ میدهی:« با یاد من»
در رکوع صدایت میزنم:« خدایا دست نیازم؟»
و تو پاسخ میدهی :«بگیر دست من»
در سجده پر تمنا ندایت میدهم:« خدایا قلبم چه خالی ست!»
و تو پاسخ میدهی:« پر کن از عشق من»
و در خاتمه این بندگی شیرین، ناله وار میگویم:« چگونه پایان دهم؟ »
و تو پاسخ میدهی:« به امید دیدار من»
عبدی که بر سجاده عشق الوهیت و ربوبیت میایستد، اقیانوس پرتلاطم ذهن و فکرش را به انتظار قایق آرامش مینشاند.
قدرت و توان میگیرد تا هیاهوی اشغال شده در ذهنش را با تمام قوا پس بزند.
لحظههای نماز دنیایی است پر هیاهو. مملو از آنچه میخواهم بگویم ولی نمیتوانم. چون میدانم و اطمینان دارم که خستگی و تنها تنهایی و دل شکستگی آشکار و بی پرده به محضر محرم راز میرسد.
حالا میدانم باید خیلی بیشتر از اینها به شوق دیدنت مطهر میشدم به عشق.
همان هنگام که در بلوغ خود شناسی و خداشناسیام به بخشایش تو چشم داشتم.
حالا میدانم تمام قاصدتهایی که در دست گرفتم به بخشش تو سوگندم دادند که نگاهم را بپوشانم از گناه.
که دستانم را سرشار کنم از مهربانی و رحمت و به عظمت عیب پوشی ات پر در بیاورم و تشنگی روحم را با خواندن چند رکعت پروانگی سیراب کنم .
الهی! خدایا!
حُب تو در درونم میجوشد.
نامت ورد زبانم است ورای همه نامها.
به اشتیاق وصالت در نماز آتش میگیرم و ایمانم را به تو در همه ارکان وجودم تکرار میکنم و مقیم بخشش و خطا پوشی تو میشوم .
با نسیم زمزمه میکنم.
با گلها میرویم با خوشههای گندم برکت میبارم و به آب و آیینه سلام میکنم که کتاب عظمت تو را از بر کرده باشم.
خودم را به رحمت تو میسپارم و آرام زمزمه می کنم:
اگر چرخ وجود من از این گردش فرو ماند بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند